۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

شاپرک



شاپرک رنگين کمون

ميخوره به دانه بارون

مياد پايين مياد پايين

تا بشينه روي زمين

فرود بياد فرود بياد

تا زير زمين خونمون

دوست داره هم بازی باشه

بخونه شعر هاي قشنگ

بازي کنه با گل ها

بره ميون ابرا

بره به کاخ گل ها

بخوره از شهدشون

قهر کنه با دشمنشون

بخونه باز هم قصيده



چند روزه که گذشته

خورشيد باز هم دميده

شاپرک رنگين کمون

رفته به اوج آسمون

خوب شده پرهاي زيباش

باندي زدم به بال هاش

خداحافظي کردم باهاش

دوست شده با شهد گلها

فهميده اون زندگي رو

خونده کتاب همه رو

نصيحت کرده ماها رو


(( نخوري زمين مهربونم

يواش برو ! یواش بیا !! ))


سروده : زیبا تبریزی

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

داستانهای موشی و موشیان - 1

http://www.freeupload.com.au//uploads/299/1.jpg

موشی خیلی دوست داشت پنیر بخوره . بوی پنیر همسایه به مشامش رسید . از خونه اش بیرون آمد . ماه را دید که در آسمان می درخشد.
ماه به اندازه یک پنیر سفید بزرگ بود ، انگار توش یه دنیا پنیر نمکی و خوشمزه داشت .

و اما فردای آن روز :
موشیان دوست قدیمی موشی ، اسم اختراع جدیدش را (( موشک )) گذاشت و به موشی گفت :
((موشی عزیز ! چون جنابعالی به خاطر عینکم مسخرم نکردی اجازه میدم همراه من به کره ی ماه سفر کنی!))

موشی در موشک را بست و آندو به سرعت از جو زمین خارج شدند .
حالا دیگر موشی و موشیان توسط آدم فضایی ها ، با پنیر های نمکی و خوشمزه پذیرایی می شوند .


دوستی که با دمپایی کشته شد!

مادر جیغ زد .
کودک یک سال و نیمه اش با تعجب به او خیره شد .
دید مادر به زمین نگاه می کند .
بر روی زمین سوسک سیاه چاقی نشسته بود و به مادرش خیره شده بود .
کودک نزدیکش شد سرش را پایین آورد و به سوسک گفت : با مادر من چکار داری ؟
سوسک گفت : من کاری ندارم
کودک گفت : با من دوست می شوی
سوسک گفت : بله
بچه می خواست سئوال دیگری از سوسک بپرسد اما به جای آن دمپایی مادرش را دید .
دمپایی را مادر برداشت سوسک مرده بود ، اینگار نقش سوسک بر روی سرامیک آشپزخانه چاپ شده بود .
اکنون بیست سال می گذرد و آن بچه هم اکنون دانشجوی جانورشناسی در دانشگاه می باشد . و البته آلبومی از عکس های 4000 گونه سوسک گوناگون جمع آوری نموده است .